بسکه زیکزاک میرویم درجاده هایِ راستی
فروغ از لندن فروغ از لندن

 

 

                  ****** 

باهزاران ناله ازکشور پریشان گشته ایم 

دربدر آواره و خودسر پریشان گشته ایم

ما نبودیم ملتِ بی دست و پا و سر مگر

اقتدا کرده بچند رَهبر پریشان گشته ایم

بال و پَربِشکسته ما را آشیان برهم زدند

در هوایِ رُشدِ بال و پَرپُریشان گشته ایم

چون لبِ اظهارها درهر کُجایی بسته شد

از برایِ حفظِ جان وسرپُریشان گشته ایم

کُشت وخونِ سالها ازحِرص وآزِ قدرتست

تابدست آرندسیم وزَر پُریشان گشته ایم

بسکه زیکزاک میرویم درجاده های راستی

چون خطِ افتاده ازمسطرپُیشان گشته ایم

همچو شانه مو بمو درجستجوی عیب ها

وزعداوتهاچو موی سرپُریشان گشته ایم

می تپیم تا پرده برداریم از عیبِ کسان

پرده بردارند عُریان تر پریشان گشته ایم

هریکی ازهفت پشتِ خود مُسلمانیم مگر

از غلامی کافرو دالر پریشان گشته ایم

سربخود رانیم ما را منزل ومقصود نیست

بی دریور موترِ پنچر پریشان گشته ایم

ساکینِ غربیم از بختِ نگونِ خویشتن

مازظُلمِ خاورو باختر پریشان گشته ایم

از فروغ شعله هایِ آتشِ جنگ و نفاق

سوخته بیدودو خاکسترپریشان گشته ایم

           5/9/2012

باتقدیم احترام

 


طـنزِ فروغ خوانده و تعـبیر کن

           ******

جانِ پدر ساعَتکت  تیر کن

نفسِ بدو اِشکمکت سیرکن

وقتی بقدرت برسی همچو من

چال بسنج حیله و تذویر کن

ملتِ بیچاره همه چون غِزال

باش کمین حمله چنان شیرکن 

صیدِ خودت زود بگیری بچنگ

سینه دَرش،حَلق وگلو چیرکن

دامی زِ تذویر فگند دانه چند

هریکی غافل بنما گیر کن

خوب و بدو کفرو مسلمان همه

بسته بیک حلقه  و زنجیر کن

گاهی به نعل زن،گهی هم به میخ

راست و دروغ گفته و تقریر کن

تیمِ فساد پیشه ای آماده دار

تابع خود ساخته ،خود میرکن

جُز زِ وطن حرفِ،مَران بَر زبان

هرسخنی گفته ای تفسیرکن

تفرقه انداز و حکو مت نما

هریکی از دیگری دلگیر کن

دست بهر ظلم و چپاول بزن

خویش چو قارون، زمین گیرکن

ملتی بیچاره فریب می خورد

شیخ شوو گاهی خودت پیرکن

دست بِبوس تاکه بِبوسند ترا

دوغ اگرهستی،خودت شِیرکن

لاف زِ خدمت بزن و دَور و پیش

چند سرک خامه چنان قیر کن

خوردنِ مشروب حرامست بدان

چرس بِکش و نوش کمی بیر کن

هموطنم خفته  و خوابی هنوز

طـنزِ فروغ خوانده و تعـبیر کن

        6/9/2012

 

 

 



                
حُفـرِ چاه بهرِ همه

زندگی جایی بسی،سوختن وساختن است

بَغم و دردو خوشی ها، همه پرداختن است

بَقمارخانه ای عشق و هوس و جمله نیاز

تا لبِ گور همه دار و ندار باختن است

توسنِ مرگ سواری و چه خوب میتازی

جاده ها پُرخم و پیچ بوده ترا تاختن است

بس درین کهنه سرا بی سرو پا می تازی

رَه گم کردی مگر،راهی نجات آختن است

هرعمل از تو که سر زَد،بَسانِ تُخمیست

همچودهقانی ودرمزرَع حَق کاشتن است

آنهمه خوب و بدی کرده ای تو وزن شود

به ترازویِ عدالت همه انداختن است

همچو چاهکن سرِراهی،همه چاهی کندی

حُفرِ چاه بهرِهمه،چاهی بخود کافتن است

باخبر بوده و هر کس تو به چاه انداختی

بیخبر بوده ای چاه!جایی همه چاه کن است

نبود چال و فریب خُدعه و نیرنگ آنجا

نه بَشیطان دیگرجایی دروغ بافتن است

نه دیگر سر زدنِ هر زَن و مرد است آنجا

نبود دارو نه هم جایی رَسن تافتن است

لُطفِ خالق همه جا هَست فروغِ رَاهی

رَهی سر منزل مقصود مرا یافتن است

             9/9/2012

   باتقدیم احترام فروغ از لندن


September 9th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان